سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه یکی از شما با برادری در راه خدا برادری کرد، با او معارضه نکند، او را خشمگین نکند و با او مخالفت ننماید . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
وبلاگ شخصی مهدی جمشیدی
 
 RSS |صفحه اصلی |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
دریا و ماهی پرنده پروانه ساخت گرفت

مدیر روابط عمومی و تبلیغات موسسه هنری خانه فیلم پروان گفت: فیلم سینمایی دریا و ماهی پرنده از اداره کل ارزشیابی و نظارت سینمای حرفه ای پروانه ساخت دریافت کرد.

شورای صدور پروانه فیلم سازی در جلسه آذر ماه خود، پروانه ساخت فیلم سینمایی "دریا و ماهی پرنده" را صادر نمود.

مهدی جمشیدی در این خصوص گفت: پیش تولید فیلم سینمایی"دریا و ماهی پرنده" به تهیه کنندگی امیر پورکیان،کارگردانی مهرداد غفارزاده و فیلم برداری مرتضی غفوری از هفته آینده آغاز می گردد.

جمشیدی افزود: ظرف مدت ده روز آینده، انتخاب بازیگر و سایر عوامل صورت می گیرد.

بنا بر این گزارش: فیلم سینمایی "دریا و ماهی پرنده" محصول خانه فیلم پروان می باشد و در صورت ساخت و اکران، امیر پورکیان تهیه کننده  آن به عنوان جوانترین تهیه کننده سینمای ایران مطرح می گردد.



نظر دهید ()
نویسنده : مهدی جمشیدی
قطره بارانم


قطره بارانم ! من یکی هستم ، ولی یک از هزارانم
در پی پیوستن به جمع یارانم
قطره بارانم !
فکر همراهی با سیل خروشانم
فکر تشنگی گل ها در گلستانم
قطره بارانم !
می توانم چشمه های خشک را از نو بجوشانم
می توانم سرزمین خشک را از نو برویانم
ازگل بپوشانم
از نو برویانم
کوچکم اما ،
دست دریا را همیشه پشت سر دارم
من به صبح روشن فردا امیدوارم
من به صبح روشن فردا امیدوارم
قطره بارانم !
از تبار نورس امید وارانم
عاشق هر ذره ای از خاک ایرانم
قطره بارانم !

 



نظر دهید ()
نویسنده : مهدی جمشیدی
زندگینامه حضرت آیت الله موسویان

بسم الله الرحمن الرحیم
گرچه فرموده اند

در کیش ما تجرد عنقا تمام نیست    دربند نام ماند اگر از نشان گذشت
 
لکن به حسب اصرار بعضی دوستان و به حکم کریمه (و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ) اضطرارا کلمات ذیل را بر زبان جاری می سازم و الا خوشا بر احوال آنان که مرامشان این است.

بس که سبک می گذرم چون نسیم        نیست به عالم اثر پای من
 
نام اینجانب سید عبدالله می باشد ، فرزند مرحوم حاج سید ابوالقاسم و نام مادر مرحومه حاجیه خانم صدیقه السادات سدهی اصفهانی فرزند مرحوم آیه الله حاج سید ابوالقاسم سدهی اصفهانی ، صاحب کتب قیمه ، نفائس الاخبار ، و دلایل الربوبیه و لمعات و الأفاضاه الغرویه ، که در عصر خود بزرگترین عالم تهران ، معروف و مشهور بوده اند . شهرت اینجانب موسویان تهرانی می باشد ، جد پدری بنده مرحوم سید بسیار عزیز و بزرگوار حاج میرزا مشتهر به نظری که احتمالا ممکن است نطنزی بوده باشد ، از سادات جلیل القدر آبادی تکیه سادات نطنز می بودند ، و اساسا اهل آن آبادی که در اواسط جاده قدیم کاشان به نطنز قرار دارد ، پیچ پل هنجن و در نزدیکی چیمه و در طرف راست آن ابیانه واقع می باشد . جمیعا همه سادات بوده و اولاد امام زاده واجب الاحترام حضرت سید جلال الدین مهدی می باشند که تصدیق همه اهالی و آشنایان و بستگان شدیدا مقرب و در اظهار کرامات و عجائب و غرائب بسیار مجرب هستند و اینجانب در بالاتر از جد خود با بسیاری از سادات مشترک بوده و عمو زاده می باشیم ، مانند مرحوم آیه الله حاج سید ابوالقاسم کاشانی و مرحوم واعظ شهیر حاج سید مهدی قوام که از مفاخر اهل سخن و عرفای اهل ولای کامل بود ه و در حقیقت به تصدیق و تایید اینجانب از اولیای خاص خداوندی بودند و مانند مرحوم شهید دکتر سید محمد حسینی بهشتی که جد ایشان به طرف اصفهان جلای وطن نمودند و جد بنده که پسر عموی جد ایشان بوده حدود 200 سال قبل و در زمان ناصر الدین شاه به طهران هجرت نمودند و اساسا اکثریت اهالی تکیه سادات اکنون در شهرستان ها بسر می برند و در روز های عاشورا بسیاری از ایشان در مراسم تعزیه خوانی آنجا از راه های دور شرکت می کنند.
و اما حقیر در سال 1327 در تهران ودر منزل پدری تولد یافتم که هنوز هم آن محل برپا و برجاست ، واقع در ابتدای اتوبان شهید محلاتی از خیابان 17 شهریور ، خداوند متعال را بر صفای باطن پدر و صداقت ذاتی مادرم کثیرا و اکیدا سپاسگزارم ، گرچه از آن دو سرمایه بزرگ چیزی نصیب من نشده باشد.

برجنت وصلت در دولت گشایند       گر نیک پیمایی ره صدق و صفا را

در ابتدای طفولیت طبق معمول به مکتب خانه حاج خانم ملکوتی نژاد و سپس به دبستان رفتم و دوران دبیرستان را نیز گذراندم ، دیپلم رشته طبیعی سابق را در خرداد 1346 خورشیدی با معدل بالای 16 در شرایط عدم رغبت به ادامه تحصیل جدیده اخذ نمودم و در ضمن دروس جدیده از سن 13 سالگی به فراگیری علوم دینی و حوزوی پرداختم و با اصرار بعضی افراد نزدیکم بر خلاف میل باطنی چند سالی را هم با مساهله و مسامحه در دانشکده ادبیات دانشکده حقوق رشته قضایی دانشگاه تهران پس از قبولی کنکور ها شرکت نمودم تا آنکه اشتیاق ادامه تحصیلات حوزوی موجب متارکه دانشگاه شد و رحل اقامت اینجانب را در سال 1349 و در سن 22 سالگی در شهر مقدس قم در افکند و به توفیق الهی با متجاوز از سی سال تحصیلات عمیق و دقیق در دو رشته جامع معقول و منقول و احراز رتبه اول در اکثر دروس و دریافت جوایز متعدد از علما و مراجع و اساتید وقت ، بحمدالله و المنه واجد مقام اجتهاد و فتوی و نیز با معادله وزارت علوم ، اخذ دکترای فلسفه و عضو هیات علمی و رتبه استادیاری گردیدم ، به مصالحی من جمله کثرت مشاغل از تشکیل تز دکتری و استخدام رسمی امتناع نمودم ، (و ما اتانی ربی خیر) هم درجهت معنوی و هم در جهت مادی بحمدالله به تصدیق خواص از عنایات تعلیمات باطنی الهی محروم نبوده که اتقوالله و یعلمکم الله    و العلم نور یقذفه الله فی قلب من اراد ان یهدیه .
و اما از حیث مادی اول بر سر مائده آسمانی نعیم ولایت نشسته و ثانیا از کیسه پر فتوت و کرم حضرت مولانا ابا عبدالله الحسین علیه السلام خرج می نمایم ، مختصری هم در حاشیه از مواریث پدری به کسب و تجارت و انجام معاملات ملکی اشتغال جانبی را به نحوی که به مقاصل علمی و دینی لطمه نزند حفظ می نمایم ، و ازینکه در بسیاری از امور دنیاوی وارد نگشته و اتلاف عمر ننموده ام بسیار پروردگار بزرگ را سپاسگزارم و گمانم آن است که بفضله و منه بجز مظالم شخصی و نفسی دیگر دست و زبان و قلب و جانم تا حد زیادی از مظالم خلایق و تعدی به حقوق نفوس دیگر آلوده نباشد و خدا را بسیار شاکرم که اکثر اوقات خود را صرف هدایت و ارشاد مردم و خدمات دینی و فرهنگی مردمی می نمایم و از خداوند نیز کاملا اظهار شکر و امتنان داشته که اکثر دوستان را آشنا و حق شناس قرار داده و از ایشان راضی باشم ، خداوند متعال همه را مورد فضل وعنایت خویش و شایسته عفو و مرحمت خود قرار بدهد و در کنار عکس ناقابل اینجانب بنویسید.

ما برفتیم و عکس ما باقی است
گردش روزگار برعکس است

و اما اهم اساتید بزرگواری که در رشته های مختلف از محضر منوره شان کسب فیوضات نمودم . از ابتدای نوجوانی 
 
حجه الاسلام شیخ محمود تولایی
آیه الله حاج شیخ مهدی محی الدین الهی قمشه ای
شهید مرحوم آیه الله حاج شیخ مرتضی مطهری
مرحوم آیه الله حاج سید رضا صدر
مرحوم آیه الله شیخ جلال طاهر شمسی گلپایگانی
مرحوم آیه الله زاهد عابد متقی حاج آقای ستوده
مرحوم آیه الله حاج سید محمد رضا گلپاگانی
مرحوم آیه الله حاج شیخ مرتضی حائری یزدی
حضرت آیه الله جناب شیخ محمد شاه آبادی (دامه ظله)
 مرحوم آیه الله حاج شیخ محمد علی اراکی
 
واما اهم تالیفات
خاطره الهی یا عشق نامتناهی در شرح حال حکیم الهی
تعرفه المعرفه فی عرفان العرفه در شرح دعای عرفه
بارقه مشرقه در ادعیه العارفین یا راز و نیاز های عارفانی
دیوان اشعار
هنگامه بهاری در ادب بیداری
شرح حدیث عنوان بصری
شرح حدیث اولوا الالباب
شرح حدیث عبودیت
جمع آوری و مقدمه نویسی دیوان مرحوم حکیم الهی




نظر دهید ()
نویسنده : مهدی جمشیدی
غزل مولانا

ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او

شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او

معشوق را جویان شود دکان او ویران شود

بر رو و سر پویان شود چون آب اندر جوی او

در عشق چون مجنون شود سرگشته چون گردون شود

آن کو چنین رنجور شد نایافت شد داروی او

جان ملک سجده کند آن را که حق را خاک شد

ترک فلک چاکر شود آن را که شد هندوی او

عشقش دل پردرد را بر کف نهد بو می‌کند

چون خوش نباشد آن دلی کو گشت دستنبوی او

بس سینه‌ها را خست او بس خواب‌ها را بست او

بسته‌ست دست جادوان آن غمزه جادوی او

شاهان همه مسکین او خوبان قراضه چین او

شیران زده دم بر زمین پیش سگان کوی او

بنگر یکی بر آسمان بر قله روحانیان

چندین چراغ و مشعله بر برج و بر باروی او

شد قلعه دارش عقل کل آن شاه بی‌طبل و دهل

بر قلعه آن کس بررود کو را نماند اوی او

ای ماه رویش دیده‌ای خوبی از او دزدیده‌ای

ای شب تو زلفش دیده‌ای نی نی و نی یک موی او

این شب سیه پوش است از آن کز تعزیه دارد نشان

چون بیوه‌ای جامه سیه در خاک رفته شوی او

شب فعل و دستان می‌کند او عیش پنهان می‌کند

نی چشم بندد چشم او کژ می‌نهد ابروی او

ای شب من این نوحه گری از تو ندارم باوری

چون پیش چوگان قدر هستی دوان چون گوی او

آن کس که این چوگان خورد گوی سعادت او برد

بی‌پا و بی‌سر می‌دود چون دل به گرد کوی او

ای روی ما چون زعفران از عشق لاله ستان او

ای دل فرورفته به سر چون شانه در گیسوی او

مر عشق را خود پشت کو سر تا به سر روی است او

این پشت و رو این سو بود جز رو نباشد سوی او

او هست از صورت بری کارش همه صورتگری

ای دل ز صورت نگذری زیرا نه‌ای یک توی او

داند دل هر پاک دل آواز دل ز آواز گل

غریدن شیر است این در صورت آهوی او

بافیده دست احد پیدا بود پیدا بود

از صنعت جولاهه‌ای وز دست وز ماکوی او

ای جان‌ها ماکوی او وی قبله ما کوی او

فراش این کو آسمان وین خاک کدبانوی او

سوزان دلم از رشک او گشته دو چشمم مشک او

کی ز آب چشم او تر شود ای بحر تا زانوی او

این عشق شد مهمان من زخمی بزد بر جان من

صد رحمت و صد آفرین بر دست و بر بازوی او

من دست و پا انداختم وز جست و جو پرداختم

ای مرده جست و جوی من در پیش جست و جوی او

من چند گفتم های دل خاموش از این سودای دل

سودش ندارد های من چون بشنود دل هوی او

 


نظر دهید ()
نویسنده : مهدی جمشیدی
مدیر روابط عمومی و تبلیغات خانه فیلم پروان منصوب شد

مهدی جمشیدی طی حکمی، به سمت مدیر روابط عمومی و تبلیغات موسسه هنری خانه فیلم پروان منصوب شد.


در حکم انتصاب مدیر جدید روابط عمومی و تبلیغات موسسه هنری خانه فیلم پروان آمده است: «‌جناب آقای مهدی جمشیدی، نظر به شایستگی، تعهد و تجارب ارزنده جنابعالی و براساس آیین نامه داخلی وظایف مدیر عامل، به موجب این ابلاغ به سمت "مدیر روابط عمومی و تبلیغات موسسه هنری خانه فیلم پروان" منصوب می شوید.
برنامه ریزی و تعامل با روابط عمومی های حوزه هنری و سینمایی کشور جهت انعکاس صحیح و مطلوب فعالیت های موسسه با همکاری کلیه اعضاء مورد تأکید می باشد.
امید است با اتکال به خداوند متعال و بهره مندی از تجارب همکاران و همچنین دوری جستن از هرگونه وابستگی های سیاسی و جناحی، تمامی تلاش خود را در ایفای وظایف محوله بکار گیرید.

مهدی جمشیدی از سال 1384 وارد عرصه فعالیت در حوزه روابط عمومی شد و در سمت هایی همچون مشاور روابط عمومی شرکت بازرگانی گروه صنعتی ملی، مشاور روابط عمومی اداره تعاون اسلامشهر، مشاور روابط عمومی و تبلیغات شرکت ماهان خودرو، مسوول کمیته روابط عمومی هیئت سوارکاری استان تهران، مشاور روابط عمومی اتحادیه صنف آرایشگران مردانه تهران و...  فعالیت داشته است. او همچنین سابقه سردبیری نشریه آرایشگران را نیز در کارنامه خود دارد.
جمشیدی هم اکنون مدیر مسوول پایگاه خبری تحلیلی نواندیش بصیر(اولین پایگاه خبری شهر تهران) و عضو انجمن روابط عمومی ایران نیز می باشد.

بنا بر این گزارش، وی دانش آموخته رشته روابط عمومی بوده و دوره های تخصصی روزنامه نگاری، گزارش نویسی مطبوعاتی، فنون مصاحبه، خبرنویسی، مدیریت روابط عمومی و سمینارهای  تخصصی روابط عمومی را طی نموده است.

شایان ذکر است، موسسه هنری خانه فیلم پروان در عرصه تولید فیلم های سینمایی و ویدئویی فعالیت می نماید و ساخت فیلم هایی هم چون : سرنوشت، به خاطر مهدی،  شمال شهر_جنوب شهر، خیابان یک طرفه، شهر تنهایی، می خوام بازیگر شم، عاشق کشی و ..... را در کارنامه فعالیت خود ثبت نموده است.


نظر دهید ()
نویسنده : مهدی جمشیدی
ارزشمند ترین کلمات

 ♦ سازنده ترین کلمه" گذشت" است... آن را تمرین کن

♦ پر معنی ترین کلمه" ما" است...آن را بکار ببند.

♦ عمیق ترین کلمه "عشق" است... به آن ارج بنه.

♦ بی رحم ترین کلمه" تنفر" است...از بین ببرش.

♦ سرکش ترین کلمه" هوس" است...بآ آن بازی نکن.

خود خواهانه ترین کلمه" من" است...از ان حذر کن.

♦ ناپایدارترین کلمه "خشم" است...ان را فرو ببر.

بازدارترین کلمه "ترس"است...با آن مقابله کن.

♦ با نشاط ترین کلمه "کار"است... به آن بپرداز.

♦ پوچ ترین کلمه "طمع"است... آن را بکش.

♦ سازنده ترین کلمه "صبر"است... برای داشتنش دعا کن.

♦ روشن ترین کلمه "امید" است... به آن امیدوار باش.

♦ ضعیف ترین کلمه "حسرت"است... آن را نخور.

♦ تواناترین کلمه "دانش"است... آن را فراگیر.

♦ محکم ترین کلمه "پشتکار"است...آن را داشته باش.

♦ سمی ترین کلمه "غرور"است... بشکنش.

سست ترین کلمه "شانس"است... به امید آن نباش.

♦ شایع ترین کلمه "شهرت"است... دنبالش نرو.

♦ لطیف ترین کلمه "لبخند"است...آن را حفظ کن.

♦ حسرت انگیز ترین کلمه "حسادت"است... از آن فاصله بگیر.

♦ ضروری ترین کلمه "تفاهم"است... آن را ایجاد کن.

♦ سالم ترین کلمه "سلامتی"است... به آن اهمیت بده.

♦ اصلی ترین کلمه "اطمینان"است... به آن اعتماد کن.

♦ بی احساس ترین کلمه "بی تفاوتی"است... مراقب آن باش.

♦ دوستانه ترین کلمه "رفاقت"است... از آن سوءاستفاده نکن.

♦ زیباترین کلمه "راستی"است... با ان روراست باش.

♦ زشت ترین کلمه "دورویی"است... یک رنگ باش.

♦ ویرانگرترین کلمه "تمسخر"است... دوست داری با تو چنین کنند؟

♦ موقرترین کلمه "احترام"است... برایش ارزش قایل شو.

♦ آرام ترین کلمه "آرامش"است... به آن برس.

♦ عاقلانه ترین کلمه "احتیاط"است... حواست را جمع کن.

♦ دست و پاگیرترین کلمه "محدودیت"است... اجازه نده مانع پیشرفتت بشود.

♦ سخت ترین کلمه "غیرممکن"است... وجود ندارد.

♦ مخرب ترین کلمه "شتابزدگی"است...مواظب پلهای پشت سرت باش.

♦ تاریک ترین کلمه "نادانی"است...آن را با نور علم روشن کن.

♦ کشنده ترین کلمه "اضطراب"است...آن را نادیده بگیر.

♦ صبورترین کلمه "انتظار"است... منتظرش باش.

♦ بی ارزش ترین کلمه "انتقام"است... بگذاروبگذر.

♦ ارزشمندترین کلمه "بخشش"است... سعی خود را بکن.

♦ قشنگ ترین کلمه "خوشروئی"آست... راز زیبائی در آن نهفته است.

تمیزترین کلمه "پاکیزگی"است... اصلا سخت نیست.

♦ رساترین کلمه "وفاداری"است... سر عهدت بمان.

♦ تنهاترین کلمه "گوشه گیری"است...بدان که همیشه جمع بهتر از فرد بوده.

♦ محرک ترین کلمه "هدفمندی"است... زندگی بدون هدف روی آب است.

.... و هدفمندترین کلمه "موفقیت"است... پس پیش به سوی آن.



نظر دهید ()
نویسنده : مهدی جمشیدی
باز کم کم از افق آمد برون

باز کم کم از افق آمد برون                 ماه غم ماه شهادت ماه خون

ماه هجرت ماه حق ماه جهاد             ماه همت ماه سعی و اتحاد

ماه شام و کوفه و کرببلا                            ماه حمل پرچم قالوبلا

ماه اخلاص و ارادت ماه عشق            ماه قربانی شدن در راه عشق

ماه پیکار حقیقت با فریب                  ماه نصر و مژده ی نصر قریب

ماه سعی و اتحاد و اتفاق                 ماه پیروزی ایمان بر نفاق

ماه رزم مومنین با مشرکین               ماه پیروزی دین بر کفر و کین

ماه اعلام جهاد عدل و نور                 بر علیه ظلم و استبداد و زور

ماه بذل جان و ماه ترک سر               ماه بت ها را شکستن با تبر

ماه ترک جاه و تودیع مقام                 ماه ثارالله ماه انتقام

ماه جولان رژیم پست خواه                ماه شمشیر خدا در دست ها

ماه آزادی و امید و پیام                     ماه پرچم های خونین قیام

ماه کشتی نجات روی خون               ماه عطر انقلاب و بوی خون

ماه غم ماه محرم ماه نور                  ماه قطع سلطه ی سلطان جور

ماه بیداری و بی زاری ز خواب            ماه صبر و اختیار و انتخاب

ماه جنگ حریت با بندگی                  ماه مرز بین مرگ و زندگی

ماه تغییر قضا و سرنوشت                 ماه ره بردن به دوزخ یا بهشت

ماه از شوق شهادت پر شدن             ماه تعیین مسیر و حر شدن

ماه رفتن در صف بدر و حنین               ماه پیوستن به اصحاب حسین

گر ببارد تیر بر تابوت ها                     کند باید ریشه ی طاغوت ها

کی سخن در پرده می گوییم ما                   بعد از این خون را به خون شوییم ما

گر جدا گردد ز پیکر دست راست                   باز از قرآن حمایت کار ماست

با شهادت تا هم آغوشی کنند            شیرخواران هم کفن پوشی کنند

سینه ها را گر شکافد تیرها               خون شود پیروز بر شمشیرها

دیده ها وقتی که در خواب شب است        این زبان حال مهتاب شب است

اقتدا چون بر خمینی کرده اند             رفتگان کاری حسینی کرده اند

گر چه دیگر زندگی جان بر لبیست       در خور ما نیز کاری زینبیست

ما اسیر نا امیدی نیستیم                 ما حسینی ها یزیدی نیستیم

از شکست اینجا حکایت کی کند            وز جدایی ها شکایت کی کند

هیچ می دانی که این ره راه چیست        هیچ می دانی محرم ماه چیست

ماه در راه خدا جان دادن است           ماه هفتاد و دو قربان دادن است

ماه اسرار شهادت گفتن است           ماه بیداری و در خون خفتن است

ماه دل از نا امیدی کندن است           ماه دشمن را به خاک افکندن است

ماه در راه هدف کوشیدن است          ماه لبیک و کفن پوشیدن است

ماه استمداد از آن قوس الوراست       آن که خون خواه شهید کربلاست

ای پیمبر را تو ختم الاوصیا                 ای پناه بی کسان مهدی بیا

شور ایمان و ولای ما ببین                 کل ارض کربلای ما ببین

قطره قطره خون ما دریا شده             روزها هر روز عاشورا شده



نظر دهید ()
نویسنده : مهدی جمشیدی
جمله خوبان

 

با زبان دل به نومیدی صدایت میکنم

رو به من آور که با عشق آشنایت میکنم

 

چون ز عشق آگه شدی با خاطر آسوده ای

در میان جمله ی رندان رهایت میکنم

 

شرمم از دست تهی ناید اگر مهلت دهی

جان شیرین ای عزیز دل فدایت میکنم

 

روی در رویت سخن گفتن فراموشم شود

زیر لب اما شکایت با خدایت میکنم

 

سر درون سینه با دل گویم اسرار غمت

گفتگو با عاشق بی دست و پایت میکنم

 

لطف ها کردی که با من از محبت دم زدی

زین سبب از جمله ی خوبان جدایت میکنم

 

گر جدایی هم کنی هرگز مشو غافل ز من

تا ابد صبر ای جدا از من به پایت میکنم

 

دل ز من آسوده دار و سر به راه خود گذار

خوی کم کم با غم بی انتهایت میکنم

 

نا امیدم گر کنی می میرم اما باز هم

 در همان حالت که می میرم دعایت میکنم

 



نظر دهید ()
نویسنده : مهدی جمشیدی
جدال عقل و عشق

 مرغ عشقم باز در پرواز شد

باب عشقم باز بر دل باز شد

 نغمه دیگر در این ره  ساز کرد

داستان عشق و عقل آغاز کرد

گوش جان بگشا گرت دل مرده نیست

حالت از سرمای هجر افسرده نیست

عشق و عقل عاشقان را گوش کن

حالشان را پیشوای هوش کن

عاشقی کاو را به جان زد برق عشق

جانش از پا تا به سر شد غرق عشق

عقل گوید زین خرابیها چه سود

عشق گوید تا شود کامل وجود

عقل گوید عاشقی دیوانگیست

عشق گوید عقل بر بیگانگیست

همچنین در کربلا سلطان عشق

چون روان گردید در میدان عشق

عقل آمد راه اورا سخت بست

عشق آمد از دو کونش رخت بست

عقل برهان گفت و استدلال یافت

عشق مستی کرد و استقلال یافت

عقل گفتا زین رهت مقصود چیست

عشق گفت این راه را مقصود نیست

عقل گفت از جوع طفلان و عطش

عشق گفت از وقت وصل و عیش خوش

عقل گفت از اهل بیت و راه شام

عشق گفت از صبح وصل و دور جام

عقل از زنجیر و آن بیمار گفت

عشق از سودای زلف یار گفت

عقل گفت از زینب و شهر دمشق

عشق گفت از شهریار شهر عشق

عقل گفتا از اسیری سر گذشت

عشق گفتا آبها از سر گذشت

عقل گفت از جان گذشتن خواریست

عشق گفتا ترک جان سرداریست

عقل گفت اینسان که جان را کرد خوار

عشق گفتا آنکه خواهد وصل یار

عقل گفتا چون کنی با این عیال

عشق گفت از جمله باید انفصال

عقل گفت از ملامت کن حذر

عشق گفتا  شو ملامت را سپر

عقل از اهل و عیالش بیم داد

عشق بر کف جامش از تسلیم داد

عقل گفتا رو برون زین کار زار

عشق گفت راهها را بست یار

عقل گفتا صلح کن با این سپاه

عشق گفتا جنگ ریزد زان نگاه

عقل گفت از فتنه بیزارست دوست

عشق گفت این فتنه ها از چشم اوست

عقل گفتا کن سلامت اختیار

عشق گفتا گر گذارد چشم یار

عقل گفتا محنت از هر سو رسید

عشق گفت آغوش بگشا کو رسید

عقل گفت از زخم بسیارم غمست

عشق گفت ار او نهد مرهم کمست

عقل آمد از در اصلاح خیر

عشق گفتا خیر و شرٌ نبود ز غیر

عقل  گفتا نیست شرٌ در فعل دوست

عشق گفتا نیست سرٌی جمله اوست

عقل گفت از نوک تیر و ناوکش

عشق گفت از غمزه های چابکش

عقل گفت از تشنه کامی و تبش

عشق گفت از لعل جانان بر لبش

عقل گفتا هوش بگشا بهر او

عشق گفت آغوش بگشا بهر او

عقل بنمودش شماتت های عام

عشق بستودش ز یار خوش کلام

عقل گفت از جور خصم غافلش

عشق گفت از لطف یار یکدلش

عقل محکم کرد بنیان قیاس

عشق بر هم ریخت بنیاد و اساس

عقل طرح هستی از لولاک ریخت

عشق بر چشم طرح خاک ریخت

عقل آمد از در تقوی و شرع

عشق در کوفت بیت اصل و فرع

عقل حرف از مصلحت گفت و مآل

عشق برد از مصلحت و قت و محال

عقل آوردش بهوش از بعد و قبل

عشق آوردش بجوش از بانگ قبل

عقل گفتا با بلا نتوان ستیز

عشق گقتا زین بلا نتوان گریز

عقل گفتا بر بلا کس رو نکرد

عشق گفتا غیر شیر و غیر مرد

عقل گفت از تن کجا سازی وطن

عشق گفت آنجا که نبود جان و تن

عقل تا میدید بهر او صلاح

عشق بردش سوی میدان ذوالجناح

باز آنجا عقل دست و پای کرد

بهر خویش اثبات عزم و رای کرد

گفت در جنگ عدو تاخیر کن

وصف خود را زآیت تطهیر کن

تا که بشناسدت این قوم دو دل

بل شوند از کرده خود منفعل

عشق گفتا زین شناسایی چه بود

من ترا نیکو شناسم ای ودود

جد تو بر ماسوا پیغمبر است

مادرت زهرا و بابت حیدر است

تو خود آن شاهی که در روز الست

حق به عشق خویش پیمان تو بست

مر ترا از ماسوا ممتاز کرد

باز بر دل عقده های راز کرد

عهد تو ثبت است در طومار عشق

عارف و معروف نبود یار عشق

تیغ برکش عهد را تکمیل کن

در فنای خویشتن تعجیل کن

گوش کن تا گویمت پیغام دوست

ای همام حق نشین بر بام دوست

نهی منکر گر خرد گوید درشت

تو نه فاروقی بیفکن سوی پشت

کرد مرآت ترا رخسار خویش

درد در مرات رویت ذات خویش

عشق با حسن تو از روی تو باخت

دل بخویش از وجه نیکوی تو باخت

نیست پیدا غیر او زآیینه است

کی دهد ره غیر را در سینه است

پای تا سر هیکلت مرات اوست

جزء جزئت آیت اثبات اوست

بر تن اندر جنگ پیراهن مپوش

در مقام وصل از  ما تن مپوش

پیرهن خود هم ترا از خون کند

وقت مرگ از پیکرت بیرون کنند

تا چنان کن دل بما واصل شود

هم تنت را کام جهان حاصل شود

گر تنت گردد لگد کوب ستور

باشد افزون لذت جان در حضور

از در دیگر درآمد باز عقل

تا کند او را بخود دمساز عقل

یکسر از منقول بر معقول رفت

عرض را بنهاد و سوی طول رفت

گفت گرت مظهر ذات الهی

در صفات ذات مرات الهی

اوست بی تبدیل  و بی تغییر هم

رتبه مظهر نگردد بیش و کم

خلقت اشیا بحق عاید نشد

رتبه ایی از بهر او زاید نشد

کی مقامی را ظهورش فاقد است

کز شهادت مر مقامش زائد است

ور نباشی مظهر ذات وجود

از شهادت می نیابی آن شهود

زآن که اشیا خود بترتیب حدود

جمله موجودند بر نفس وجود

عشق گفتا این دلیل فلسفی ست

در مقام ما دلایل منتفی ست

عقل گو کن تیغ برهان را غلاف

در مقام عاشقی حکمت مباف

مظهر حق خالق بیش و کمست

هر کمی از وی فزون در عالمست

زان مقاماتی که ذاتش مالک است

این مقام و این شهادت هم یکست

بهر عقل  است این اگر نه واصلی

نه مقامی داند و نه منزلی

عقل گفتا در دلایل خستگی ست

گر کمال عشق در وارستگی ست

زین مقامی هم که داری رسته شو

بی مقامی را یکی شایسته شو

جان مده بر باد و  حفظ خویش کن

ترک این هنگامه و تشویش کن

گر کمالست این تو بگذر از کمال

تا مجرد باشی از هجر و وصال

عشق گفتا این تجرد ای همام

میشود ثابت به حفظ این مقام

این مقام آخر مقام سالک است

بر مراتب های مادون مالک است

لیک عاشق زین مراتب مطلق است

نه به اخلاق و تقیه ملحق است

نه خبر دارد ز قید و بستگی

نه بود آگاه از وارستگی

بل عشیق از خلق و خالق فارغست

از تجرد وز علایق فارغست

بهر مفهوم است دین در سیر عشق

ورنه نبود عقل کامل غیر عشق

جون عشیق از جام وحدت مست شد

عقل با عشق آمد و همدست شد.



نظر دهید ()
نویسنده : مهدی جمشیدی
پرتگاه

 

مرا احاطه می کند

هجوم بی امان صد سوال بی جواب

به هر رهی که می روم، به پرتگاه می رسد

به ره نشسته اند گرگهای خسته جان

که جز دریدن مسافران،

امید دیگری به زندگی نمانده از برایشان

میان راه، گاه میرسم به دهسرای مرده ای

ولی چه سود از رسیدنم

به هر دری که میزنم، بدان سرای راه نیست

و باد سرد، تا به استخوان نفوذ می کند

نه یاوری که خوش کنم دل صبور را به بودنش

نه همدمی که از غمم برای او ترانه سر دهم

میان این ستمکده، به حکم پوچی زمین

به راه پوچ خود ادامه میدهم

خلاف با مسیر پر شتاب رود، که می رود به ناکجا

به جان تلاش میکنم که بشکنم

تمام این دوباره و دوباره ها

ولی چه سود از این تلاش

به هر رهی که میروم به پرتگاه میرسد...

 

 

 

 



 



نظر دهید ()
نویسنده : مهدی جمشیدی
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >
لیست یادداشتها

در آینده زندگی کن!
فقط یه راه هست که در مسیر قرار بگیری!
فقط یه راه هست که دانا بشی!
فقط یه راه هست که احمق نباشی!
با هیچ کس راز مگوی
[عناوین آرشیوشده]